۱۴۰۱ مرداد ۲۶, چهارشنبه

غم-بی‌پناهی-استیصال

هنوز هم فکر می‌کنم که غم‌انگیزترین و بی‌پناه‌ترین و مستاصل‌ترین روز زندگی‌م، شنبه‌ی بعد از زدن هواپیمای اوکراینی است. در این ۲ سال و اندی که از این جنایت می‌گذرد، هر وقت و هر جا، خبری، تصویری یا نوشته‌ای از مقتولان این هواپیما می‌بینم، چشم‌هام پر از اشک می‌شود. این واقعن برای من خلاف‌آمد عادت است. هیچ‌وقت هیچ‌چیزی نبوده تا بشنوم تا اعماق وجودم تیر بکشد و غم آوار شود بر سرم. هنوز عمق سبعیت عوامل این جنایت از تصور من خارج است. بروی سر کارت، پاسپورت‌ها را چک کنی که کسی تابعیت آمریکایی نداشته باشد، به خداحافظی دردناک خانواده‌ها با عزیزان خودشان نگاه کنی، شوق چشم‌های کسانی را که فکر می‌کنند آینده را در دست گرفته‌اند، ببینی و بعد ماشه را بچکانی و دو موشک به این همه آرزو و زندگی بزنی.

 مواجهه من با کشته‌شدگان آبان نوع دیگری است؛ کمی شُکوه، کمی حماسه و کمی عاملیت، دلم را قرص می‌کند و غم-خشم بر من عارض می‌شود. اما درباره هواپیمای اوکراینی. بی‌نهایت غم است و بی‌پناهی و استیصال. امروز تولد چهارسالگی کردیا بود. کوچک‌ترین مسافر هواپیما که کفش قرمزش که روی جنازه‌ها افتاده بود، بعید است هیچ وقت از یادم برورد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

آخرین ضربه رو محکم‌تر بزن

همیشه دوستان زیادی داشتم و دارم. تقریبا هر وقت نیازی بهشون داشتم، زیاد بودن آدمایی که همراه بودن و بار مشکل رو قسمت کردن؛ حالا هرکدوم به اند...